یادداشت های یک سوسک صورتی



وقتی حرف گوش نکنی و بعد باشگاه و ورزش و عرق ریختن با دوستات بری بیرون اونم پارک اونم با یه مانتو و شال نازک اونم زیر بارون و سیل و تگرگ و همه ی این چیزایی عجیبی که این چندوقت از آسمون مشهد اومد :| نتیجش این میشه که با وجود تمام پوست کلفت بودنت تا الان در بستر بیماری رو به موت باشی و هی سرفه کنی و هی دماغتو بکشی بالا و هی سعی کنی عین آدم نفس بکشی -_-
اینقدر پررویی که دکتر هم نمیری! عوضش بر میداری آخر هفته میری اردو بیرون شهر با کلی پیاده روی با همون هوای مذکور
و شد آنچه شد.
دیگه چهار قطره آبم از گلوم نمیرفت پایین از شدت سوختن
ولی تو پرروتر از این حرفایی و بدون دکتر و دوا درمون و  آمپول حالت بهتر شده و یه کم زنده ای:)))
خدایا خودت منو سر عقل بیار و از لجبازیم کم کن.

+رفته بودیم اینجا! روستای بار.اگه حالم بهتر بود و تنفس اینقدر برام سخت نبود بیشتر خوش میگذشت ولی خب بد هم نبود.نکته ی جالبش این بود عنوان اردو دیدن آبشار ِ بار بود!منتها نه لیدر عزیز خودش رفته بود تا آبشار و نه رفتن تا اونجا خیلی کار ممکنی بود چون مسافت خیلی زیاد بود و ما یک سومشو که رفتیم به حالت غش رسیدیم.
این اردو رفت تو دسته اردوهای نیمه جهنمی:))) یه اردوی جهنمی با دانشگاه رفتم به اسم اردوی رادکان.حتی خاطرش روحیمو آزار میده:))))) و بعد این اردو به دوستام گفتم از این به بعد من گفتم پاشین با دانشگاه بریم بیرون شماها بگین غلط کردی کلا  فهمیدم فوق العاده آدم راحت طلبیم طبیعتو دوست دارم ولی این که بخوام زیاد خودمو واسه رفتن به دامان طبیعت به سختی بندازمو دوست ندارم اصلا و ابدا.خلاصه دوست دارم خیلی شیک و مجلسی برم به آغوش طبیعت:)))
تاحالا کوه نرفتم و قراره برم به زودی ولی خب دیگه تشخیص دادم آدم این جور کارا نیستم! ولی خب تجربه واسه یه بار بد نیست.

از مواردی که میتونی بفهمی دوستت برات چقدر اهمیت داره و بعد مدت ها ندیدنش چقدر دلتنگشی و برات عزیزه اینه که با وجود اینکه ساعت چهار صبح تازه میگیری میخوابی وقتی میگه ساعت پنج باید حاضر بشی که بریم فلان جا میگی چشم :دی
تازه کلیم ذوق داری و خوشحالی ^_^
حالا بماند که شانس با ما یار بود و دوساعت تخفیف داده شد و به هفت موکول شد.
و اینم بماند من هروقت با دوستام قرار میزارم تو مشهد بارون، رعد و برق،تگرگ،سیل، زله و خلاصه هرچی که دلت بخواد اتفاق میفته! یعنی من هفته ای یه بار با دوستام قرار بذارم آب مشهد تامین میشه -_-
خواستم اینو ثبتش کنم چون بعد از مدت ها خیلی بهم خوش گذشت 3>
و روز به روز میفهمم که دوستای خوب واقعا نعمتن. و من چندتا از بهتریناشونو کنارم دارم! همیشه معتقد بودم تو داشتن دوست حسابی شانس دارم!
و روز به روز بیشتر برام عزیز میشن.
خوشبختیشون آرزومه
 +تشکر از خانم فالگیر (بی بی زهرا) که هرچی اصرار میکرد فال منم علاوه بر دوستم بگیره و من مقاومت میکردم و میگفتم نه مرسی نمیخوام چندین بار مستقیم و غیر مستقیم بهم گفت گدا صفت -_-   من: O_O  :|

باغ ملک آباد/ خیلی قشنگ تر از این حرفا بود،خیلی سال بود که نرفته بودم و امروز دیدم همه چی عالی ^_^

دیروز با یه پروکسی که به دستم رسیده بود در حد چند دقیقه ای تونستم تلگرام کانکت شم، بعدش قطع شد و دیگه هم وصل نشد، مثل کسایی که تازه به وضعیت عادت کردن ولی یهو مواد بهشون میرسه ولی نه اندازه کافی دوباره اعصابم‌ از این وضعیت کوفتی به هم ریخته:)))) هی بال بال میزنم و مرتب چک میکنم ببینم وصل شد آخر یا نه.

 مخصوصا امروز که خبر وصل شدنش تو یه سری جاها رسیده و انگار داره اوکی میشه هرچند من هنوزم خیلی امید ندارم راستش:)) حس میکنم هیچوقت مثل اولش نشه وضع اینترنت، نه که وضع اولش خیلی خوب بودو همه چی فیلتر نبود،همونم دیگه شاید نباشه.

همچنان سرمو با فیلمو سریال و وبلاگ خوندنو دیدن کامنتای ملت زیر محصولات دیجیکالا  گرم میکنم، از گوشی بگیر تا حبوبات و دلستر شمس و پفک نمکی! به چه فلاکتی رسیدیم توروقرعان.

از اینورم کمردرد داره منو ذره ذره میکشه، حس میکنم کمرم، رون پام، تک تک قسمتای بدنم داره از هم کشیده میشه به حد پاره شدن، هی مسکن هی اشک ولی آروم نمیشه لعنتی. این چند روز اب و هوای بارونی و امروزم که دیگه برف همه چیو دلگیرترم کرده.

وصل شو لعنتی وصل شو:(


فکر‌ میکردم الان که دیگه به هیچی نمیشه دسترسی پیدا کرد اینجا خیلی فعال تر از این حرفا باشم ولی خب نچ! دل و دماغی نمونده تو این اوضاع.همش آه کشیدنو غم و ناامیدی

تو این وضعیت لعنتی دندونمم کار دستم داده و یه تیکش حالت لق شدن پیدا کرده بود که امروز رفتمو گفت شکسته باید تیکه شکسته رو در بیاریم و بعدشم روکش و این داستانا،ل فعلا تیکه شکسته رو در آورده و هنوز اثر بی حسی مونده نمی‌دونم تاثیرش تموم شه به فاک خواهم رفت یا نه:)))

نه که غمو غصه ی همه چیو کم داشتم، نه که بیشتر از یه هفته درگیر این پی ام اس عوضی و افت فشار نیستم،فقط همینو کم داشتم دیگه، که تو این وضعیت که واسه بازسازی خونه کلی خرج شده و خانواده تو وضعیت خوبی قرار نداره باید این خرجم رو دستشون میذاشتم و عذاب وجدان بگیرم از این زندگی انگل‌وارم تو ۲۴ سالگی.

چقدر غر زدم:)))

 با یه دوست حرف این بود قبلا اینجا خیلی خودمو سانسور میکردمو خودم نبودم. گفتم اگه دوباره شروع به نوشتن کنم بعید میدونم به شدت اون موقع باشه

با نوشتن اینا حس میکنم واقعا سانسورمو کم کردم:)) شاید یه دلیلش اینه دیگه کسایی که خیلی باهم در ارتباط بودیم و اینجارو میخوندن تعدادشون کمه و حتی کسی نیست

ولی خب دلیل مهم ترش احتمالا برمیگرده به خودم.خیلی تغییر کردم به نسبت اون سالا خیلی:)))) راضیم از این تغییرات؟ خیلی! درسته زندگی تلخ تر شده ولی ابن بخش بیشتر خودم بودن واسم لذت بخشه و حتی هنوز برام جدیده:)))


وصل شد ولی خب حال کسی خوب نشد که هیچ بدترهم شد.

در حد یکی دوتا ویدئو از این چند روز دیدم و وضعیتم اینه، حتی از اینکه بخوام عکسو فیلمارو باز کنم هم میترسم. 

همه چی باورنکردنیه ولی اینکه طبق معمول میگذرونیم و عادت میکنیم از اون هم باور نکردنی تره. دلم میخواد گم و گور شم یه مدت.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

خانه قرآن جواد الائمه روستای کاسگر محله OnlineAmoozan Serina Sean Ashley فروشگاه دنياي جارو-خريد ارزان مواد شوينده املاک دلتا زیتون رایانه بیسکولنز برزن اوج دلفان